با تو همه ی رنگهای این سرزمین را آشنا می می بینم
با تو دریا با من مهربانی می کند
با تو سپیده هر صبح بر گونه ام بوسه می زند
با تو نسیم هر لحظه گیسوانم را شانه می کند
با تو من با بهار میرویم
با تو من در هر شکوفه،می شکفم
با تو من در هر طلوع لبخند می زنم در هر تندر فریاد می کشم
در حلقوم مرغان عاشق می خوانم
در غلغل چشمه ها می خندم
در نای جویباران زمزمه می کنم
با تم من بودن زنگی را،شوق را،زیبایی را،مهربانی پاک خداوند را می نوشتم
بی تومن.............
بی تو من رنگهای این سرزمین را بیگانه می بینم
بی تو دریا گرگی است که آهوی معصوم مرا می بلعد.